شیز

ساخت وبلاگ
داستان'>داستان هتل پالاس تاناتوسبخش دوم«پالاس هتل تاناتوس، نیو مکزیکو …» کی با این نشانی عجیب به من نامه نوشته است؟از‌ هاری کوپر نیز نامه‌ای برایش رسیده بود که اول آن را خواند. رئیس از او می‌پرسید که چرا دیگر به دفتر کارش نمی‌آید. حساب بانکی‌اش ۸۹۳ دلار بدهکار است… در این مورد چه می‌خواهد بکند؟… سؤال بی‌رحمانه یا ساده لوحانه. ولی ساده لوحی از عیوب ‌هانری کوپر نبود. نامه دیگر را باز کرد. در زیر نقش سه درخت سرو، این مطلب خوانده می‌شد:«پالاس هتل تاناتوس»مدیر: هنری بوئرس تیچرآقای مونیه عزیزاگر امروز این نامه را برای شما می‌نویسیم از روی تصادف نیست، بلکه براساس اطلاعاتی است که درباره شما به دست آورده‌ایم و امیدواریم که خدمات ما برای شما مفید واقع شود. شما بی‌شک ملاحظه کرده‌اید که در زندگانی شجاع‌ترین مردم گاهی وقایعی چندان ناگوار رخ می‌نماید که دیگر مبارزه و تلاش ناممکن می‌شود و اندیشه مرگ به مثابه امید رهایی به ذهن راه می‌یابد. چشم‌ها را بستن، به خواب رفتن، دیگر بیدار نشدن، پرسش‌ها و سرزنش‌ها را نشنیدن… بسیاری از ما این رؤیا را دیده و این آرزو را در دل آورده‌اند. با این همه؛ جز در موارد بسیار نادر، انسان توانایی ندارد که خود را از رنج‌هایش برهاند و دلیل این ناتوانی را با مشاهده کسانی که دست به این کار زده‌اند می‌توان درک کرد زیرا بیشتر خودکشی‌ها به ناکامی‌ موحش منجر شده است. آنکه می‌خواست با خالی کردن گلوله‌ای در مغزش با زندگی وداع گوید فقط عصب بینایی خود را قطع کرده و محکوم به ادامه زندگی در نابینایی شده است. آن دیگری که با خوردن چند قرص خواب‌آور می‌پنداشت که به خواب ابدی فرو می‌رود چون نمی‌دانست که باید چه اندازه مصرف کند سه روز بعد چشم باز کرده درحالی که مغزش از کار افتاده و حافظه‌اش شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 48 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 16:11

داستان'>داستان هتل پالاس تاناتوسبخش سومسفر بسیار طولانی بود. ساعتها قطار از میان مزارع پنبه با غوزه‌های سفید که سیاه پوستان درآن جا به کار مشغول بودند عبور کرد. سپس دو روز و دو شب تمام، مدتی به کتاب خواندن و مدتی به خوابیدن سپری شد. سرانجام به بیابانی سنگلاخی با صخره‌های عظیم و وهم آسا، رسیدند. قطار در ته دره از میان کوه‌های سر به فلک کشیده می‌گذشت. رشته‌های پهناور بنفش و زرد و سرخ بر سینه کوه‌ها خط می‌انداخت و در کمرکش کوه‌ها توده‌های ابر خیمه زده بود. در ایستگاه‌های کوچک، مکزیکی‌ها با کلاه‌های لبه پهن وکت‌های چرمی ‌سجاف دار دیده می‌شدند .خدمتکار سیاه پوست واگن به ژان مونیه گفت: ایستگاه بعدی دیمینگ است. کفش‌هاتان را واکس بزنم آقا؟مونیه کتاب‌هایش را مرتب کرد و چمدانش را بست. از این که آخرین سفرش به این سادگی گذشته بود تعجب می‌کرد. ترمزها به صدا درآمد. قطار ایستاد .باربر سرخ پوست که با شتاب از کنار واگن‌ها پیش می‌آمد از او پرسید: تاناتوس می‌روید آقا؟قبلاً چمدان‌های دو دختر جوان موبور را که همراهش بودند در چرخ دستی خود گذاشته بود. ژان مونیه با خود گفت: آیا ممکن است که این دخترهای خوشگل برای مردن به اینجا آمده باشند؟آن دو دختر نیز با حالتی جدی و موقر به او می‌نگریستند و چیزهایی با هم زمزمه می‌کردند که او نمی‌شنید .مینی بوس تاناتوس، به خلاف آنچه تصور می‌کرد شباهت به نعش کش نداشت. با رنگ آبی تند و با صندلی‌های مخملی آبی و نارنجی اش، درمیان آن همه اتومبیل‌های لکنته که محوطه را به صورت بازار قراضه فروشی درآوده بودند و اسپانیایی‌ها و سرخ پوستان درآن جا قیل و قال می‌کردند و با هم کلنجار می‌رفتند، زیر آفتاب برق میزد. صخره‌های دو طرف جاده پوشیده از گلسنگ‌هایی بود سراسر به رنگ آبی خاکستری، بالات شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 16:11

داستان'>داستان هتل پالاس تاناتوسبخش چهارمهتلی کم ارتفاع به سبک معماری اسپانیایی و سرخ پوستی با بام‌های ایوان وار بود و دیوارهای سرخ با روکش سیمانی – تقلید ناشیانه ای از خاک رس – داشت. اتاق‌ها رو به جنوب بود و درها به رواق‌هایی آفتاب گیر باز می‌شد. نگهبانی ایتالیایی به پیشواز مسافران آمد. صورت تراشیده‌اش، در دم، کشوری دیگر و کوچه‌های شهری بزرگ با خیابان‌های پرگل را به یاد ژان مونیه آورد .خدمتکاری پیش آمد و چمدان او را برداشت .ژان مونیه از نگهبان پرسید: شما را کجا دیده ام؟– درهتل ریتز بارسلونا…. اسم من سارکونی است …. در گیرودار جنگ داخلی، اسپانیا را ترک کردم .– ازبارسلونا تا مکزیک! چه سفر دور ودرازی!– آقا، نگهبان همه جا نگهبان است و کار من همیشه همین بوده است … فقط کاغذهایی که این بار به شما می‌دهم که پُر کنید کمی ‌مفصل تر و پیچیده تر از کاغذهای هتل‌های دیگر است …. البته مرا خواهید بخشید .کاغذهای چاپی که به سه مسافر تازه وارد داده شد تا پُرکنند پُر از مربع‌ها ی کوچک و پرسش‌ها و یادداشت‌های توضیحی بود و توصیه شده بود که تاریخ و محل تولد خود را و نیز نام کسانی را که درصورت وقوع حادثه باید خبردارشان کرد با دقت کامل بنویسند .«خواهشمند است دو نشانی از خویشان و دوستانتان بدهید و بالاخص با دستخط خود و به زبان معمول خود، عبارت زیر را باز نویسی کنید :«این جانب امضا کننده زیر، درعین سلامت تن و روان، تأیید و تصدیق می‌کنم که با اراده شخص خود از زندگی کناره می‌گیرم و در صورت وقوع حادثه مدیریت و کارکنان پالاس هتل تاناتوس را از هر گونه مسئولیتی معاف می‌دارم»دو دختر خوشگل همسفر ژان مونیه که رو به روی یکدیگر پشت میز مجاور نشسته بودند همین عبارت را با دقت تمام به زبان خود رونویس می‌کردند و ژان مونیه متو شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1402 ساعت: 16:11

زمانی که شهروندان از یک دیگر هراس داشته باشند و در موضع تقابل با هم قرار گیرند با بحران شهروندی روبه‌رو می‌شویم. از نظر فیلسوفان و جامعه شناسان سرشناس این بحران شهروندی منجر به بحران اندیشه خواهد شد، زیرا در چنین فضایی جایی برای بحث و گفت‌گو باقی نمی‌ماند و از آنجا که اندیشه و فکر خود امری گفتگویی است پس پایان گفتگو به منزله پایان تفکر است. از آنجا که فکر کردن، به انسان‌ها قدرت داوری در مورد «شر» را می‌دهد، بنابراین عدم تفکر، قدرت مبارزه با شر را از آنان می‌گیرد و عدم تفکر و نبودن گفتگو به بی‌رنگ شدن مسئولیت فردی و از هم گسیختگی جامعه و به قدرتمند شدن «شر» در جامعه خواهد انجامید شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 15:55

محمد صالح علا در جایی می‌گوید: «به قول احمدرضا احمدی یه دفعه قرار بذاریم بشینیم آه بکشیم.»

ولی این دفعه ناگهانی و بدون قرار قبلی خیلی‌ها آه کشیدند وقتی شنیدند احمد رضا احمدی هم رفت.

شیز...
ما را در سایت شیز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5shiz3 بازدید : 52 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 15:55